ماهي قرمز
من هميشه به ماهي قرمزها زياد فكر ميكنم نه فقط نزديكهاي سال نو خيلي وقتهاي ديگر سال هم يادشان ميافتم .در واقع نوع ارتباطشان با ماآدمها برايم جالب است اين متن زيررا پارسال شايد هم پيرارسال در موردشان نوشتم :
ماهی قرمزهای کوچولو خیلی دلم براشون میسوزه
تو یه فصلی یه وقتی که سرحال ایم و شاد دنبال لباس نو میدویم و سلمونی یهو پیداشون میشه .هزارتا شونو میریزن تو یه تشت قرمز .طفلی ها جا ندارن جم بخورن.حتی نفس هم کم میارن .اون وقت هنوز با هم آشنا نشده یه تور هر چند لحظه یه بار میآد و یکیشونو می بره.آدمها که عقلشون به چشمشونه اول چاق و چله ها وبال دارا رو میبرن و اون لاغر ها میمونه واسه روزهای آخر واسه آدم تنبلها.
بعدش اون ماهی ها هر کدوم تکی تکی تو یه تنگ .دور از هم غصه دارن .اما آدما کلی شادن که یه چیزه قرمز وسط یه سفره تکون میخوره .
ماهی قرمز نمیدونه که تازه روز های خوبشه.الان مدام میان سراغش یه بچه دستشو میکنه تو آب یکی خورده پفک براش مریزه یکی رو تنگش ضرب میگیره یکی زود زود آبشو عوض میکنه خلاصه دورش شلوغه .از شیشه تنگ یه عالمه سبزی میبینه ومدام عکس خودشو تو آینه نگاه میکنه بعضی وقتها هم برق یه چیز طلایی چشماشو قلقلک میده.
اما چند روز بعد دیگه خبری از سبزه و عکس و قلقلک نیست هفته به هفته یادشون میره سراغش بیان چه برسه به خورده پفک و ضرب روی تنگ ..
دیگه آبش کدر میشه چون یادشون میره عوضش کنن باز مثه اون وقتها که تو تشت قرمز بود با هزارتا مثه خودش نفسش کم میآد.یه روز صبح هم که باد میکنه و رو آب وامیسه و تموم
البته الان ديگه اصلا غمگينانه به دنيا نگاه نميكنم اما هنوز هم نفهميدم ماهي قرمزها تو دنياي ما آدمها چه كار ميكنند.
ماهی قرمزهای کوچولو خیلی دلم براشون میسوزه
تو یه فصلی یه وقتی که سرحال ایم و شاد دنبال لباس نو میدویم و سلمونی یهو پیداشون میشه .هزارتا شونو میریزن تو یه تشت قرمز .طفلی ها جا ندارن جم بخورن.حتی نفس هم کم میارن .اون وقت هنوز با هم آشنا نشده یه تور هر چند لحظه یه بار میآد و یکیشونو می بره.آدمها که عقلشون به چشمشونه اول چاق و چله ها وبال دارا رو میبرن و اون لاغر ها میمونه واسه روزهای آخر واسه آدم تنبلها.
بعدش اون ماهی ها هر کدوم تکی تکی تو یه تنگ .دور از هم غصه دارن .اما آدما کلی شادن که یه چیزه قرمز وسط یه سفره تکون میخوره .
ماهی قرمز نمیدونه که تازه روز های خوبشه.الان مدام میان سراغش یه بچه دستشو میکنه تو آب یکی خورده پفک براش مریزه یکی رو تنگش ضرب میگیره یکی زود زود آبشو عوض میکنه خلاصه دورش شلوغه .از شیشه تنگ یه عالمه سبزی میبینه ومدام عکس خودشو تو آینه نگاه میکنه بعضی وقتها هم برق یه چیز طلایی چشماشو قلقلک میده.
اما چند روز بعد دیگه خبری از سبزه و عکس و قلقلک نیست هفته به هفته یادشون میره سراغش بیان چه برسه به خورده پفک و ضرب روی تنگ ..
دیگه آبش کدر میشه چون یادشون میره عوضش کنن باز مثه اون وقتها که تو تشت قرمز بود با هزارتا مثه خودش نفسش کم میآد.یه روز صبح هم که باد میکنه و رو آب وامیسه و تموم
البته الان ديگه اصلا غمگينانه به دنيا نگاه نميكنم اما هنوز هم نفهميدم ماهي قرمزها تو دنياي ما آدمها چه كار ميكنند.