Wednesday, January 18, 2006

ایمان

اولین بار که استخر رفتم همه چیزوحشتناک بود.از غرق شدن خیلی میترسیدم .تمام مدت فکر میکردم باید چه کاری انجام بدهم که غرق نشوم.هرچقدر سعی میکردم روی آب باقی بمانم سریعتر میرفتم زیر آب. حلق و گوشهام پراز آب میشد چشمها یم میسوخت و از فشار آب تار میشد, چنان احساس خفگی میکردم که انگار کسی با تمام قوا گلویم را فشار میدهد. هرچه بیشتر دست و پا میزدم بیشتر پایین میرفتم درآخر با ترس میله را میگرفتم وآنقدر سرفه میکردم که حس میکردم الان است خون بالا بیاورم.
تجربه شناوری درست لحظه ای اتفاق افتاد که باور کردم آب من را نگه خواهد داشت. سعی نکردم , آرام خودم را به آب سپردم و روی آب باقی ماندم.

Monday, January 09, 2006

وایت برد

من تو اتاق کارم یک وایت برد دارم .دو سومش پر از نوشته های مهندسی است ! یک مشت عدد و رقم . من توی یک گوشه اش گاهی چیز ی می نویسم .یک خط شعر یا چیزی شبیه به این.و هر کس میاید تو اتاق یک اظهار نظری در موردش میکند ,البته بیشتر به شوخی برگزار میشود.چند وقتی است که دلم میخواهد این شعر شاملو را بنویسم اما نمیشود.در واقع حیف این شعر بود که مضحکه بشود,بعلاوه کلمه ممنوعه ! راهم زیاد تکرار کرده است . اما اینجا دیگرهیچ عدد و رقمی نیست پس همینجا می نویسمش:

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد,
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق, آی عشق
چهره ای آبی ات پیدا نیست.
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون.
آی عشق, آی عشق
چهره ای سرخ ات پیدا نیست.
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور
آی عشق آی عشق
رنگ آشنای ات
پیدا نیست.