شانه های من
وقتی خیلی بچه بودم بی بی میگفت همیشه دو تا فرشته رو شانه های ما نشسته اند .سمت راستی مدام کارهای خوب را یادداشت میکند و سمت چپی کارهای بد را.حمام که میرفتم فکر میکردم حتما خیس میشوند و میرند با لای آسمون و از اونجا کارهای من را مینویسند. همیشه دلم میخواست ببینمشان که آیا شکل فرشته های کارتونها خوشگل وبالدارند یا نه؟!
آن وقتهاخوشم میامد که یقه بلوزم را به سمت شانه ها یم پایین بکشم گردنم را تا ته یچرخونم و روی شانه هامو لیس بزنم. یه جوری شور بود. فکر میکردم حتما فرشته ها از اینکه جاشون را تفی کردم بدشان میآید
نمیدانم بعد از این همه سال یکهو دیشب چه جوری یادشان افتادم .مدتهای مدید بود فراموششان کرده بودم شاید آنها هم من را.
آن وقتهاخوشم میامد که یقه بلوزم را به سمت شانه ها یم پایین بکشم گردنم را تا ته یچرخونم و روی شانه هامو لیس بزنم. یه جوری شور بود. فکر میکردم حتما فرشته ها از اینکه جاشون را تفی کردم بدشان میآید
نمیدانم بعد از این همه سال یکهو دیشب چه جوری یادشان افتادم .مدتهای مدید بود فراموششان کرده بودم شاید آنها هم من را.