Thursday, May 19, 2005

چمدان مشكي

ما مان تو خانه قبليمان يك چمدان بزرگ مشكي تو اتاقشان داشت.سالي دو بار كه خانه تكاني ميكرديم ميرفتيم سراغ آن چمذان .
يكي از بهترين و هيجان انگيز ترين روزهاي زندگي بچگي من چمدان تكاني بود!با اينكه محتوياتش هميشه ثابت بود ومن هم تك تكش را ميشناختم ولي هر بار چنان با لذت نگاهشان ميكردم كه انگار بار اول .
تو چمدان چند قواره پارچه قديمي بود،كه مامان بزرگم كه ما بهش ميگفتيم بي بي به مامان داده بود بعلاوه.چندتا روميزي و روتختي خارجي كه هميشه بوي نويي ميداد و روش گلدوزي داشت.اما از همه هيجان انگيز تر وسائل عروسي مامان اينها بود.سنجاق كراوات و دكمه سرآستين بابا ،كارت عروسيشان كه روش يك كالسكه نقره اي داشت، و لباس عروس مامان.
لباس عروس مامان از ساتن نباتي خيلي قشنگي بود خيلي صاف وليز بود هميشه دوست داشتم به صورتم بچسبونمش ،خنك و نرم بود.و بوي نفتالين مي داد.لبلس مامان مدل آمريكايي بود و به جاي تور كلاه داشت. .يكي از قسمتهاي مهم خوشي من سر كردن آن كلاه بود. از بس كه تو چمدان مونده بود همه گل هايش مچاله شده بود اما من هر بار سرم ميكردم و مي دويدم جلوي آينه .كلاه به سرم خيلي بزرگ بود لبههاش ميآمد جلوي صورتم و هيچ وقت نتوانستم دقيقا ببينم با گلاه چه شكلي ميشوم.
مامان هر بار كه چمدان تكوني ميكرد قصه هر كدام از چيزهاي داخل آن را تعريف ميكرد كه كدامش را كي كادو داده يا كي بابا براش خريده و من با اينكه همه را ميدانستم دوباره ميپرسيدم و با لذت گوش ميدادم.الان كه اين نوشته تمام شد دارم فكر ميكنم واقعا آن چمدان مشكي الان كجاست چندين سال كه نديدمش.