دوست غريب من
من يك دوست عجيب دارم.شايد كلمه عجيب خيلي مناسب نباشه چون من اكثر دوستهايم آدمهاي عجيبي هستند.شايد كلمه غريب مناسبتر باشد.
اين دوست من عادتهاي خاصي دارد عادت دارد به من هميشه كتاب كادو بدهد آن هم هميشه چند تا كتاب با هم و نه يكي. هميشه كتابها را توي كاغذ رنگي بسته بندي ميكند.و نه كاغذ كادو و كاملا به سبك خودش.
دوست من وقتي حرف ميزند خيلي باحوصله و شمرده حرف ميزند جوري كه گاهي وقتها آدم حوصله اش سر ميرود دلش ميخواهدهولش بدهدتا زود برسدبه ته جمله تا خيالش راحت شود . هميشه چند تا كلمه اصيل فارسي يا عربي توي حرفهاش پيدا ميكني كه يا بايد معنيش را ازش بپرسي يا بايد به روي خودت نياوري و بعد بروي تو لغتنامه و معنيش را پيدا كني. هزار تا كتاب فلسفه خوانده .هزار تا هم فيلم ديده .از يك موضوع كوچك برات شروع ميكند و ساعتها ميتواند برات حرف بزند و آخر سر ميبيني كه چطوربه يك جاي ديگر رسيده اي كه خيلي از جاي اول دور بودهاست ولي تو اين گذر را نفهميدي!!هميشه عادت داره آخر جدي ترين حرفهاي دنيا هم يك جوك تعريف كند.
بعضي وقتها فقط دوست داردكه باهاش باشي حتي اگر هيچ حرفي هم براي گفتن نداشته باشي كه فقط حس كند كه كسي كنارش هست .من هيچ وقت نتوانستم اينكار را انجام دهم به نظرم عجيب و بيمعني است . به همين خاطر اغلب از دستم دلخور ميشود
اين دوست من عاشق است .عاشق يك دختري كه فقط تو خيالش وجود دارد.اما اين دوست من دنبال واقعيش روي زمين ميگردد. اغلب اوقات گرفته است وكم ميخند د.
براي اينكه مدل زميني خيالش را پيدا كند هر هفته ميرود يك جايي زيارت چندين سال ميشود كه اين كاررا تكرار ميكند. يك جور خاصي مومن است خيلي با حوصله است و صبور .من هيچ وقت جرات نكردم كه به او بگويم خيال با واقعيت فرق دارد .گاهي اوقات از اين مدل مومنانه اش لجم ميگيرد و گاهي اوقات هم بهش ايمان مي آورم.
راه رفتن عجيبي دارد.بعضي وقتهاچنان بي رغبت راه ميرود كه انگارپاهاش روي زمين كشيده ميشود اينجور مواقع آدم احساس ميكند كسي مجبورش كرده راه برود ولي بعضي وقتها قدمهاش اينقدر بلند ميشود كه بايد بهش گفت كه: يواش !
اما دستهاش هميشه يك جورند: مهربان.البته بعضي وقتها ميلرزند و من تا حالا نفهميدم براي چه؟
با اينكه ظاهر قويي دارد ولي خيلي حساس است .از چيزهاي ميرنجد كه در تصور من هم نمي آيد!
چيزهاي را احساس ميكند يا خواب ميبيند كه اغلب درست از آب در ميايد ومن را ميترساند.
هر وقت باهاش رفتار بدي دارم صبورانه ميگذرد و اين باعث ميشود مدام عذاب وجدان داشته باشم.
ميدانم با اين همه توضيحات هم هيچ چيز در موردش دستگيرتون نشده ، براي همين گفتم كه آدم غريبي است
من و اين دوستم خيلي وقتها با هم درگيريم راستش خودمان هم تا حالا نفهميديم براي چي؟از هم كه دور ميشويم ناراحتيم و به هم نزديك هم كه ميشويم ناراحتيم.اغلب اوقات فكر ميكنم ما فقط در يك نقطه به تعادل ميرسيم ما چندين سال است كه داريم سعي ميكنيم اين نقطه را پيدا كنيم
اين دوست من عادتهاي خاصي دارد عادت دارد به من هميشه كتاب كادو بدهد آن هم هميشه چند تا كتاب با هم و نه يكي. هميشه كتابها را توي كاغذ رنگي بسته بندي ميكند.و نه كاغذ كادو و كاملا به سبك خودش.
دوست من وقتي حرف ميزند خيلي باحوصله و شمرده حرف ميزند جوري كه گاهي وقتها آدم حوصله اش سر ميرود دلش ميخواهدهولش بدهدتا زود برسدبه ته جمله تا خيالش راحت شود . هميشه چند تا كلمه اصيل فارسي يا عربي توي حرفهاش پيدا ميكني كه يا بايد معنيش را ازش بپرسي يا بايد به روي خودت نياوري و بعد بروي تو لغتنامه و معنيش را پيدا كني. هزار تا كتاب فلسفه خوانده .هزار تا هم فيلم ديده .از يك موضوع كوچك برات شروع ميكند و ساعتها ميتواند برات حرف بزند و آخر سر ميبيني كه چطوربه يك جاي ديگر رسيده اي كه خيلي از جاي اول دور بودهاست ولي تو اين گذر را نفهميدي!!هميشه عادت داره آخر جدي ترين حرفهاي دنيا هم يك جوك تعريف كند.
بعضي وقتها فقط دوست داردكه باهاش باشي حتي اگر هيچ حرفي هم براي گفتن نداشته باشي كه فقط حس كند كه كسي كنارش هست .من هيچ وقت نتوانستم اينكار را انجام دهم به نظرم عجيب و بيمعني است . به همين خاطر اغلب از دستم دلخور ميشود
اين دوست من عاشق است .عاشق يك دختري كه فقط تو خيالش وجود دارد.اما اين دوست من دنبال واقعيش روي زمين ميگردد. اغلب اوقات گرفته است وكم ميخند د.
براي اينكه مدل زميني خيالش را پيدا كند هر هفته ميرود يك جايي زيارت چندين سال ميشود كه اين كاررا تكرار ميكند. يك جور خاصي مومن است خيلي با حوصله است و صبور .من هيچ وقت جرات نكردم كه به او بگويم خيال با واقعيت فرق دارد .گاهي اوقات از اين مدل مومنانه اش لجم ميگيرد و گاهي اوقات هم بهش ايمان مي آورم.
راه رفتن عجيبي دارد.بعضي وقتهاچنان بي رغبت راه ميرود كه انگارپاهاش روي زمين كشيده ميشود اينجور مواقع آدم احساس ميكند كسي مجبورش كرده راه برود ولي بعضي وقتها قدمهاش اينقدر بلند ميشود كه بايد بهش گفت كه: يواش !
اما دستهاش هميشه يك جورند: مهربان.البته بعضي وقتها ميلرزند و من تا حالا نفهميدم براي چه؟
با اينكه ظاهر قويي دارد ولي خيلي حساس است .از چيزهاي ميرنجد كه در تصور من هم نمي آيد!
چيزهاي را احساس ميكند يا خواب ميبيند كه اغلب درست از آب در ميايد ومن را ميترساند.
هر وقت باهاش رفتار بدي دارم صبورانه ميگذرد و اين باعث ميشود مدام عذاب وجدان داشته باشم.
ميدانم با اين همه توضيحات هم هيچ چيز در موردش دستگيرتون نشده ، براي همين گفتم كه آدم غريبي است
من و اين دوستم خيلي وقتها با هم درگيريم راستش خودمان هم تا حالا نفهميديم براي چي؟از هم كه دور ميشويم ناراحتيم و به هم نزديك هم كه ميشويم ناراحتيم.اغلب اوقات فكر ميكنم ما فقط در يك نقطه به تعادل ميرسيم ما چندين سال است كه داريم سعي ميكنيم اين نقطه را پيدا كنيم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home