man va gheseham
من از بچگي عادت دارم وقتي يك رمان ميخوانم كه خيلي جذبم ميكند، خودم را بگذارم جاي نقش اول اون بخصوص كه نقش اول زن باشه.از همان اول كه كتابهاي شاه و شاهزاده وپري ميخواندم تا حالا ..مثلا كلاس چهارم كه بودم جين اير را خواندم فكر كنم يكي دو ماه جين اير بودم و عاشق آقاي روچستر.بعد هميشه هم دوست داشتم اون صحنه هاي رومانتيك را كه ابراز عشق در ان اتفاق مي افتاد را چند بار بخوانم .:يك مدت طولاني هم جودي ابت بودم ،ان موقع خاطرات روزانه ام را مينوشتم كاملا به سبك جودي و با امضا براي بابا لنگ داراز خيالي خودم. ، گاهي هم نقش اول نبودم اما توي همان فضا با آنها زندگي ميكردم بعضي وقتها هم قصه داستان را عوض ميكردم و شبها كه ميخواستم بخوابم ،ان را از اول به دلخواه خودم تعريف ميكردم.از خيلي خيلي قبل عادت دارم كه قصه بسازم البته فقط تو كله ام. هيچ وقت جايي ننوشتمشان. چند هفته ژيش هم يك قصه خواندم :عادت ميكنيم از زويا پيرزاد.خيلي به من چسبيد دوباره قدرت تخيلم را كه چندين سال بود من را جاي كسي نكذاشته بود به راه انداخت.البته اين بار دو سه روز بيشتر طول نكشيد.ديگه از من گذشته كه بخواهم دو –سه ماه جاي كس ديگري باشم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home