Friday, October 01, 2004

مهموني

امروز با همه دوستهام خونه فرزانه اينا بودم.اينها دوستهاي دوران دانشگاهم هستند12-13 نفريم كه هنوز هم با هم دوستيم ام.ورودي ما16 تا دختر داشت كه با 3-4 تا تلفات ،بقيمون هنوز ادامه ميديم يه جوراي انگار
به هم چسبيديم! كه خيلي خوبه!
من اين جمعهامونو خيلي دوست دارم با اينكه هميشه مثل همه ولي دوستش دارم.اول يك ساعت همه با هم حرف ميزنن كه كي كجاست و كارش عوض كرده يا نه و حال خاله خانباجي هم را مي پرسند بعد يه آهنگ بدون رنگ ميزاريم (اين معضل هميشگي ماست كه آهنگ رقص نداريم)بعد كه يه خورده خودمونو تكون داديم غر ميزنيم كه بابا داريوش ميذاشتي بهتر بود بعد ميريم سراغ نهار و مرور خاطرات دانشگاه و غيبت چند تا آدم ثابت بعد دسر و عصر هم 3و4 تا آژانس و كي كيو ميرسونه و تمام
جديدا هر وقت دور هم جمع ميشيم فال قهوه ميگيريم يكي از بچه ها ميگيره اولين بار همين جوري يه دفعه گر فت واسه مسخره بازي حالا ديگه موضوع جدي شده . خلاصه كه به من گفته ميري خارج .نمي دونم اين فالها چه گيري دارن كه يا آدم شوهر بدهند يا بفرستنت اون ور آب! به نظر شايد جمع شدن 12-13 تا دختر 27-28 ساله دور هم كسل كننده بياد ولي به همه ما كلي خوش ميگذره و جديدا هم كه اين فال به تفريحاتمون اضافه شده.تازه تصميم گرفتيم واسه اينكه بيشتر خوش بگذره اون فال گير معروفه (بيگي) را هم دعوت كنيم!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home